کد مطلب:163237 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:162

کلامی از فاطمه ی زهرا
شب نهم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیك یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائك

اللهم اجمعنا علی كلمة التقوی انك احق بها و اهلها

قالت فاطمة علیها السلام: «شغلنی عن مسئلته لذة خدمته، لا حاجة لی غیر النظر الی وجهه الكریم». [1] .

روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله از فاطمه علیها السلام پرسیدند: چه حاجتی داری؟ جبرئیل پیام آورده كه هر چه بخواهی برآورده می شود.فاطمه علیها السلام عرض می كند؛ مرا از خواستن و مسئلت او، لذت خدمت و حضور او مشغول داشته، حاجتی جز نظاره بر روی كریم او ندارم...

شبیه این نكته را در جواب جبرئیل، رسول مكرم فرموده بودند كه؛ «الدنیا دار من لا دار له و لها یجمع من لا عقل له». [2] جبرئیل با مفاتیح و كلید گنج های زمین به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله رسید و عرض كرد كه این ها در اختیار تو، بدون آن كه از مقام تو كم بشود و حضرت جواب دادند كه دنیا خانه ی كسی است كه خانه ای


ندارد و برای آن جمع می كند كسی كه عقل و سنجش ندارد.

آدمی گاهی نیازی ندارد و گاهی به نیاز توجهی ندارد، یا به خاطر مسؤولیتی كه در برابر تأمین نیاز می آید و یا به خاطر اشتغالی كه به آخرت دارد و یا به خاطر توجهی كه به حضرت محبوب دارد، تا آن جا كه لذت حضور و خدمت، او را غافل ساخته و هیچ نیازی را احساس نمی كند.نه این كه «كفی علمه بحالی عن مقامی»، نه هیچ توجهی و علمی به حاجات، حضوری با نیازهای خود ندارد كه بگوید و بخواهد.

این را كسی می فهمد كه در هنگامه ی ترس و وحشت از آتشی و یا سیلابی و یا زلزله ای قرار گرفته باشد.در این هنگام از زخم و درد غافل می شود و توجهی ندارد كه می گویند گرم است، احساس نمی كند.من واله و شیدایی را دیده بودم كه وقتی چشم بر محبوب داشت، هر چه از او بر می داشتند و حتی اگر با او حرف می زدند و یا بر صورت او می كوبیدند، نمی فهمید و احساس نمی كرد.این ترس و وحشت و یا این شیدایی و عشق، در اندازه های ما می تواند لذت خدمت و ابتهاج حضور اولیاء خدا را توضیح بدهد كه در استغنای هستی از همه فارغ هستند، از قدرت ها و لذت ها بی خبر هستند.

یك نكته در لذت حضور است.یك نكته در نظر و دیدار اوست.با جلوه های مستمر او كه امام حسین علیه السلام می فرمود: «تعرفت الی فی كل شی ء حتی لا اجهلك فی شی»، [3] تو بر من در هر چیزی جلوه كردی تا تو را در هر چیز بشناسم.برای كسی


كه گوش و چشم و بویایی او را از هر صدایی و پدیده ای و رنگ و بویی، دریافتی دارد و انس و عشقی دارد نیازی جز این دیدار با نمودهای كرامت او نیست.

بگذار هر چند كه طولانی می شود این قضیه را بگویم: در ایام جوانی با یكی از بهترین دوستانم سفرهایی داشتیم و یا در حضر دیدارهایی و برخوردهایی.

یك روز در همین حدودی كه امروز مدرسه سعادت هست با دوستم به دیدار شیخ حسین نامی كه اصلا بروجردی بود، رسیدیم.منزلی بود بسیار بزرگ و بسیار مخروبه با اطاقهایی در دو طرف پشت به قبله و رو به مغرب با حوضی بسیار بزرگ و درخت های كاج و علف های وحشی و قورباغه های سرگردان.داخل اطاق مردی را دیدیم كه توان و حركتی نداشت و حالت هایش دل را می لرزاند.از دوستم خواست كه برای افطار فردا شب دعوتش را بپذیریم.با توجه به حال او، استنكاف داشتیم و با اصرار و الحاحش پذیرفتیم و با اخلاص و پذیرش گرسنگی و محرومیت از افطار معمول، قرار گذاشتیم.چون این مردی كه توان رفتن نداشت و بر دست و پا راه می رفت و با سختی تنفس می نمود چه كاری می توانست كرد.

فردا شب برای افطار زودتر آمدیم كه اگر بخواهد كمكش باشیم... چه بگویم كه چه كرده بود و در خدمت چه ها آورده بود.چند جور چلو و خورشت و پلوهای گوناگون و خرما و تشریفات افطار، آن هم از بهترین نوع.راستی كه باور كردنی نبود.مردی كه حتی اجازه كمك نمی داد و برای ریختن چای و آبجوش كمك ما را نمی پذیرفت.با چه تلاشی این همه را فراهم ساخته و طبخ كرده بود و چیده بود كه شاید از بهترین و مفصل ترین سورهایی باشد كه من سورچران


پرتجربه دیده ام.

هنگام افطار آن چنان از خدمت لذت می برد و برخوردن و نوشیدن ما اصرار داشت كه مقاومت ممكن نبود.گریه می كرد، براستی گریه می كرد كه چرا نمی خورید و چرا مرا محروم می سازید؟

نوشیدیم و سرشار خوردیم... و راستی كه طعامی دیگر و اطعامی متفاوت بود.

فردا پیش از ظهر تمام كرد و پرواز نمود تا غروب بر قبرش نشستیم و افطاری دیگر را با او بودیم... و چه درس ها كه نگرفتیم و چه حجت ها كه بر ما تمام نشد...

داستان لذت خدمت و اشتغال و بی نیازی و استغناء و نظر بازی و عشق بازی و با كرامت، حق را با چشم و گوش و با تمامی شهود و حضور، به تجربه شنیده ایم و دیده ایم و یافته ایم و هیچ عذری بر كاهلی و سستی و چشم پوشی و فرار از خدمت نداریم...

امشب هم شب تاسوعاست.شب نظر بازی رندان و عشق بازی حریفان است.چگونه می خوردند حریفان و من نظاره كنم؟ ما نظاره كنیم.


[1] نهج الحياة، فرهنگ سخنان فاطمه عليها السلام، محمد دشتي، ص 99، ح 56.

[2] بحارالانوار، ج 16، ص 266، ح 67.

[3] مفاتيح الجنان، دعاي امام حسين عليه السلام در عرفه.